آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

داستان هاي رانندگي1

سلام 297 در حال رانندگي هستم به سمت دانشگاه. از توي آينه با محمد سجاد بازي مي کنم و برايش شعر مي خوانم و باهاش صحبت مي کنم. يک هو مي بي نم که آينه هست اما محمدسجاد در آينه نيست!!!! خدايا يعني کجا رفته؟ چي شده؟ کمربند ماشين را باز مي کنم از صندلي جلو خيز بر مي دارم به سمت صندلي محمدسجاد! سرش جاي پايش بود!!!! خودش را چپه کرده بود در صندلي اش!!!! به هر زحمتي بود کشيدمش بالا و سر جايش مستقر شد!!! ديگه هيچ چيز امنيت اين بچه را فراهم نمي کند خدا رو شکر مي کنم که ترافيک است. و مي نشينم پشت رل و به راهم با دنده يک ادامه مي دهم. ...
27 اسفند 1391

تخصص های لازم.

سلام به همگی 292 شوت کردن و پرتاب کردن اجسام جامد و الکترونیکی یکی از تخصص  های آقا  محمدسجاده ماست. فرقی براش نمی کنه، دستگاه پخش کننده ی دیجیتال باشه! کنترل های تلویزیون و ... باشه! تلفن و ست شارژ کننده ش باشه! یا حتی گوشی ناز مامانی جون که با دایی جونی ها رفتن به تازگی خریداری کردن!!!!! واقعا چی میشه گفت به این پسر یکی یه دونه ی ما! ...
29 بهمن 1391

تولد يک سالگي مبارک

سلام به همه ي عالم 291 از 1 ربيع الثاني (که سه شنبه بود) تــــــــا 4 اسفند( که جمعه ي هفته ي بعده) خونه ي ما جشنه. من يک ساله شدم. شب 3شنبه مامانم بعد از کارگاهش واسه تولد من يه کيک عسليه خوش مزه ي تولد خريد و ماماني و عمه ها و بابايي و شوهر عمه و پسر عمه م رو سوپرايز کرد. حتي بابام رو . يني من اينطور مامان هيجان زده اي دارم. بعد هم کلي با پسر عمه م کلي تولد تولد خونديم. . خيلي خوش حال بوديم اين شب.   ...
26 بهمن 1391

شب بخیر کوچولو!

سلام به همگی 285 لالایی ای که برای محمدسجاد می خوانم (گاهی): هیولا لالا ... تمساح لالا ... آمد دوباره کرگدن لالا لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی خر زود خوابید مثل همیشه .... گودزیلا ساکت! خوابیده بیشه(2 بار) لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی غارا لا لالا پرتگاه ها  لا لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی لا لا لالایی ...
16 بهمن 1391

مرور خاطرات ناگفتنی 1...

من یه خاطره ای دارم واسه 3 ماه پیشه. ینی محمدسجادم 8 ماهش شده بود تازه. اتفاقا بابای محمدسجاد هم حج بودن. نصف شب داشتم عوضش می کردم-خیلی جیش کرده بود-  بعد برای اولین بار و آخرین بار فواره زد روی سر و لباس و پتو و ... و زندگی مون! منم نمی دونم باچه عقلی بچه رو ساعت 4 صبح بردمش حمام؟؟؟؟؟!!!!!! جییییییییییغ هایی می کشید توی حمام که حد ندشت! زهره ترک شده بود  طفلکم! الهی بمیرم واسه ش!!!!! الان که فکر می کنم می بینم خب به جهنم که نجس شده بود!  فوقش لباسش رو عوض می کردم و فردا سر صبر می بردمش می شستمش  و شادمان می شد پسرم! انشالله برای بچه ها...
11 بهمن 1391

تـــــاتی...

سلام به همه 278 بهش می گم: علی علی... تا میشنوه دستاش رو میده به دستام و بلند میشه! تا دیروز 13 ثانیه میتونست روی پاهاش بایسته. و دو قدم مورچه ای به سمتم برمیداره. گاهی هم با پشت می خوره زمین. انقدر از زمین خوردنش ذوق می کنه که حدّ نداره. ببینیم کی قدمهای فیلی بر میداره گل پسر ما؟! ...
2 بهمن 1391