آب سیب گرفتم، یک لیوان را می خواهد حتما ببرش برای عمه جانش. صبح است و هنوز دانشگاه نرفته... اینها را می داند. در آسانسور را باز می کنم می رود، ط1 را می زنم؛ می پرم و زنگ می زنم پایین که در آسانسور را باز کنید محمدسجاد دستانش پر است. می رود. قرار است برود و زود بیاید که سهم خودش را بخورد. می رود و می نشیند به خوردن و خوش گذروندن و 1 ساعت دیگه سهم خواه است. در درونش به فکر دیگران بودن حک شده است. دعا نوشت مادر برای فرزند: پسر جنسش بروز است و حرکت های بیرونی، الهی با علم به توحید، تمام اعضا و جوارحت برای تبلیغ آن و یاری امام زمان خیر خواه دیگران باشد.