آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

کليد و در و قد بلند.

تا چندي پيش در را قفل مي کنم تا بازش نکند و در اين سرما پله ها را تا طبقات بالا و پايين طي نکند... چند روز است کليد را در قفل مي چرخاند و قفل در را باز مي کند! جديدا در خانه ما، ديگر کليدي در، در قفل شده ديده نمي شود. و او 22 ماهش است. دعا مي کنم همانطور که قد متري اش روز به روز بلند مي شود، قد بلوغ 7 سال اول ش نيز لحظه به لحظه به نهايت پيوند بخورد. به برکت صلواتي بر محمد و آل محمد ...
21 دی 1392

گاز گاز گاز

در حال جموجو کردن خونه هستم؛ کنترل ها و تلفن رو بر می دارم. کلی خوردگی روشون هست. گازهای محمدسجاد، حتی به جامدات هم رَحم نمی کنند. 16 دندانِ کارامد دارد که از همه شان به کمال بهره می برد. ...
30 آبان 1392

تعطیل ...

      با سلام خدمت خوانندگان محترمِ روشن و خاموش با بررسی های انجام شده مشخص گردید که این وبلاگ از آنچه برای خلق شده است دور شده و اهداف و غایاتش را گم کرده است، و با مقصد اولیه ی وجودی اش فاصله گرفته است... تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد . برای دریافت نوع پستهایی که با اهداف اولیه وبلاگ نوشته شده می توانید به پست های ابتدایی -حداقل تا قبل از زمان تولد- مراجعه نمایید. با تشکر. التماس دعا   ...
12 مرداد 1392

جای پیچ کجاست؟ توی گوش.

دستانش که خیلی کوچک هستند... انگشتانش خیلی بیشتر.  مدام انگشت سبابه ی خیلی کوچکش توی گوش راستش بود!! با تعجب بهش میگم: * مامان داری چی کار می کنی با گوشت؟ میگه: * دَ دو!  دَ دو! نزدیک تر می شم بهش... و پیچِ دو سانتی را از توی گوشش در میارم!
25 تير 1392

بحران هندوانه!

سلام 333 عصر شده بود، بشقاب و چنگالش رو برداشته و دور خونه و دنبال من ميدوئه با جيغ و خواهش و فغان داد مي زنه: ايندونهههههههههههه ايندونههههههههههه واقعا نمي دونستم بايد چيکار کنم. از يه طرف دلم مي خواست از حرکاتش عکس و فيلم بگيرم. هر چي توضيح مي دادم متوجه نمي شد!! آخرش انقدر نقشه ريختم تا از سرش افتاد. يني خدا هيچ خونه اي رو بدون هندونه نذاره!!! خدا همه ي خونه ها را رافع نياز اهالي خونه هه قرار بده صلوات ...
9 تير 1392

ماه 16

سلام امروز تصادفا در ماهگرد 16 ُم زندگي من رفتيم دکتر. خدا رو شکر وزن اضافه داشتم که کم نداشتم. مامانم خيلي خوش حاله. اوضاع کلي م هم خوب بود و 25 تومن داديم و يک بيسکوييت مادر خورديم و اومديم خونه. قدم هم کلي بلند تر شده بود. مامان و بابا به دکتر گفتن که من حرف نمي زنم!!! دکترم هم تمام کلماتي که من گفتم رو شمرد و گفت براي ماه 16 همين 8-9 تا کلمه کافيه. ديگه هر چي گيردادن بود توي عالم، مامان و بابا به دکتر گفتن و دکتر هم همه ش رو رد کرد اينجا شد که من خيلي خوش حال شدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غرض از عدد ندادن براي قد و وزن اين بود که ماماناي گل که پست رو مي خونن به مقايسه ي خوب يا بد بودن قد و ...
4 تير 1392

نماز حصن امن من است...

هميشه نسبت به نماز واکنش نشان مي دهد. مهر بر مي دارد و مي گويد: «اَلا». چادر نماز من را برميدارد و مي گويد: «اَلا». بماند که گاهي سفره و ملافه و ... را هم بر مي دارد و مي گويد: «اَلا». انگار بيشتر برايش در حصن امن بودن «اَلا» است تا مطلق چادر نماز و مهر. حتي شده بود که سجده هم بر مهر بکند و حالت نماز خواندن را به خودش بگيرد. اما آنچه ديشب واقع شد جنسش با همه ي اينها فرق داشت: مهر بابا را برداشت گذاشت وسط سالن پذيرايي، ايستاد. زير لب مي خواند. رکوع رفت. سجده رفت. ايستاد. بعد انقدر که ذوق کرده بود دستانش را هوا کرد و جيغ و هورايي کشيد. ...
2 تير 1392