آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

مرور خاطرات ناگفتنی 1...

1391/11/11 23:35
نویسنده : م.س و دوستان
371 بازدید
اشتراک گذاری
من یه خاطره ای دارم واسه 3 ماه پیشه. ینی محمدسجادم 8 ماهش شده بود
 تازه.
اتفاقا بابای محمدسجاد هم حج بودن.

نصف شب داشتم عوضش می کردم-خیلی جیش کرده بود- 
بعد برای اولین بار و آخرین بار فواره زد روی سر و لباس و پتو و ...
 و زندگی مون!
منم نمی دونم باچه عقلی بچه رو ساعت 4 صبح بردمش حمام؟؟؟؟؟!!!!!!
جییییییییییغ هایی می کشید توی حمام که حد ندشت! زهره ترک شده بود 
طفلکم!استرس
الهی بمیرم واسه ش!!!!!اوه
الان که فکر می کنم می بینم خب به جهنم که نجس شده بود! 
فوقش لباسش رو عوض می کردم و فردا سر صبر می بردمش می شستمش 
و شادمان می شد پسرم!خیال باطل
انشالله برای بچه های بعدیم تجربه دارِ خوبی می شمنیشخند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما از این خاطرات زیاد داریم اما چون فک و فامیلمون هم زیاد میان اینجا
 سر می زنن
 مجبوریم با کمی طمأنینه به مرور برخی خاطرات ناگفتنی بپردازیم.
بعضی هاش که مخصوص دفتر خاطراته محمدسجاده.
و اصلا جا نداره اینجا مرقوم بشه و به رویت عموم برسهمژه
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

فاطمه (مامان محمدسجاد)
12 بهمن 91 10:22
فقط یه بار؟ من که تا الان هزار بار این بلا سرم اومده. آخرین بارش همین دیشب بود. البته باباش پیشش بود.


نکن این کارا رو خواهر....نکن!
مهسا(مامان هستی)
12 بهمن 91 16:42
الهییییییییی بمیرم خاله ساعت 4 صبح حمام سارا گلی یعنی عااااشقتم با این کاراااااات
طیبه
12 بهمن 91 18:49
سلام
عزیزم!عاشقتم ینی....!
ای جانم.دلم تنگ شده واسش...
خاله گربونش بره الهی...
راستی!سید حسین وبلاگ نداره؟
یاعلی

چرا خودم واسه ش ساختم.
آپ نمی شه اما

مینا مامی لیانا
13 بهمن 91 0:13
عجب اینم به قول خودت تجربه اس ..
حالا اعتراف کن از اون خاطره هایی که نمی تونی اینجا بگی چقدر از این تجربه ها توشه محمد سجاد عزیزمو از طرف من ببوس و ..... البته


آسمان
15 بهمن 91 13:41
حالا عیب نداره خودتو سرزنش نکن ...به هرحال برای کسب هر تجربه ای این اتفاقا پیش میاد دیگه
مریم (ماری مامی آنیتا)
15 بهمن 91 19:20
عجب تجربه ی سختی نصفه شب !! ماشالا به این همه همت خدا قبول کنه حج حاج آقا رو ببوس محمد سجادو
پگی مامان رادین خان
15 بهمن 91 20:07
ساراااااااااااا کلی خندیدم ولی دلمم برای طفلی سوخت گناه داشت به خدا بچه خوابالو رو بلند کنی ببری حمام وای واقعا به جهنم که نجس بود
مامان نسرین
16 بهمن 91 0:15
سارا اااااا دیگه چه میشه گفت؟

بمیرم واسه اون طفل معصوم وحشت زده


متشکرم
مامان نیکادل
17 بهمن 91 0:32

همون بهتر که بعضی از خاطرات بمونه برای دفتر خاطراتطفلک محمد سجاد
من هم خاطره مگو دارم نمونه اش از دست گل هایی که دختر خاله نیکادل سرش آورده ولی خب از ترس ... بمونه واسه دفتر بهتره

آره شایسته جون!
بمونه بهتره. من یه بار این کار رو کردم به ... افتادم هههههههههههههه
مرضيه
17 بهمن 91 1:22
اين جور وقتا بايد از خودمون بپرسيم مگه بچه ميخواد نماز بخونه؟!