آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

توپ بازی...

سلام به همه 277 باباش براش هدیه یه توپ خریده. از این توپ هایی که بچه ها تو کوچه گل کوچیک بازی می کن. ینی قراره پسر ما اینطوری تربیت بشه. وقتی توپ رو قِل می دیم ست محمدسجاد، نگاهش می کنه و خیز بر می داره به سمتش-دقیقا مثل دروازه بانای حرفه ای- بعد که توپ رو فتح کرد، یک جیـــــــــــــــــغی از خوشحالی می کشه که ما می می ری م براش! از دیشب هم به خوبی توپ رو از بالای سرش برامون پرتاپ می کنه! حرفه ایا... نه که فکر کنید مبتدیانه! ...
2 بهمن 1391

آلزايمر کودکي

يه کارايي رو که چند ماه پيش ... يا حتي چند هفته پيش... انجام ميداده... يا حتي مي گفته... رو الان انجام نميده و نميگه! و وقتي بهش ميگم بگو يا بکن، فقط مبهوتانه به من زُل مي زنه! آلزايمر کودکي هم بساطيه ها. ...
25 دی 1391

سينه مي زند...

سلا به همه 266 امروز صبح که محمدسجاد از خواب بيدار شد طبق معمول لبخند عميقي با لب و چشم و لپ و ما بقي اعضاي صورتش تحويلم داد و يک کار ديگه هم کرد بعدش: همونطور که دراز کشيده بود شروع کرد به سينه زدن. از ديشب همينطور داره سينه مي زنه. فداي صاحب سينه  ات بشم مادر. فداي خودت هم.    ...
14 دی 1391

مهارت هاي غير قابل ريا...

سلام به همگي 258 خوابونده بودمش توي اتاق خواب، روي تخت غير کودک! داشتم آشپزخانه را تميز مي کردم يکهو صدايش از سالن پذيرايي آمد!!!!!! ترسيدم که چطوري آمده اينجا! گفتم: باباش شما آورديش اينجا؟ اما خواب بودند پدر محترم! فهميدم خودش آمده پايين از تختمان. اما بعد از آن هر چه کرديم جلوي چشم خودمان از تخت بيايد پايين، آنچه ديديم دستان در هوا و نگاه ملتمسانه بود که توروخدا يکي منو بغل کنه بياره پايين!!!!!! بچه م نمي خواد مهارت هاش ريا بشه!   ــــــــــــــــــــــــــــــــ پي نوشت: اين هم براي خان دايي جان. و ديگر اينکه ما هر روز که اينجا را به روز نمي کنيم که با به روز نشدنش شما فکر هاي ناجوانمردانه مي فرماييد. ...
29 آذر 1391

کيسه بکس.

سلام به همه 252 يه مدت هستش که محمدسجاد شده کيسه بکس پسر عمه جانش که دو سال و نيمشه... همينجوري رد ميشه با کنترل يا هر چي دستش باشه مي زنه تو سر اين طفلک... يا دستش رو مي کنه توي چشاش... يا حتي لگد مي زنه... يا حتي تر اينکه چهار دست و پا که هست محمدسجاد،​هُلش ميده و ميندازتش!!! من تنها کاري که مي کنم اينه که محمدسجاد رو بغلم نگه مي دارم يا مي ريم يه اتاق ديگه و مثلا باهاش قهر مي کنيم. و از دستش در حال فراريم معذرت خواهي مي کنه ها ،​قربونش برم خيلي مهربونه اما خب کتک زنش هم ملسه. عمه ي محمدسجاد هم اصلا مراقب پسرش نيست. اصولا از دور ابراز احساسات و ندامت و پشيماني مي کنه! کممممممممممک. چي کار کنم؟ يکي...
19 آذر 1391