آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

واکسن 18 ماهگی

واکسن 18 ماهگی ات را وقتی زدیم که یک خواهر 20-30 روزه داشتی. راحت و آسوده بودی و کمی درد همراهت بود. استراحت می کردی و برای خودت فرمانروایی می کردی. یک عروسکِ ناز داشتی و مالکش بودی. امروز واکسن 18 ماهگی خواهر گلت را در حالی زدیم که یک برادر 2 سال و 11 ماه و 25 روزه داشت. درد دستش زیاد بود. استراحتش همراه با پرش های شما در کنار بالینش بود. و گه گاه فشارهایی که بر بازوانش می آوردی تا همدردی است را با او نشان دهی. و اشک های او بود که سرازیر می شود. محمدسجادم؛ اگر نبودی زینبم دردش را به آسانی نمی توانست تحمل کند. بازی ها و طنازی های کودکانه ات تمرکزش بر درد را کم می کرد. و شیطنت هایت لبخند را بر دلش جاری می ساخت...
28 بهمن 1393

اسباب بازی مائده ای

روز اربعین منزلمان هیات داشتیم. 4 تا ماشین کوچک که خیلی هم ناز و نرمند از این هیات برای مربا به جا مانده. می گوید خاله بهم داده. حتما راست می گوید و مال هیچ بچه ی دیگری را برنداشته ...
23 آذر 1393

چرا

محمدسجاد تبدیل به یک پرسشگر حرفه ای و قهار شده. همه چیز براش سواله. عکس دوست باباش رو نشون میده میگه : کیه؟ میگم: عمو. میگه: چرا؟!!!! :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: - بابا جوونم کجاست؟ / سر کار. - چراا؟؟؟!!! :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: و قس علی هذا
3 مهر 1393

اسباب کشی

بالاخره اسباب کشی ما هم تمام شد و وارد منزل جدید شدیم. بسیار فعالیت جذابی بود. در عرض ۱۰ روز از جایی جمع شدیم و جایی دیگر پهن. بچه ها هم صفایی کردند. از تمام اقوام بالاخص دوستانم که حق خواهری بر گردنم گذاشتند کمال سپاسگذاری رو دارم. جبران کنیم ایشالا
16 شهريور 1393

بابای قوی

زینب یک لیوان شکست. محمدسجاد سوال می کند: می نب لیوان رو شکست؟ میگویم: بله. میپرسد: چون نی نی کوچولوئه لیوان رو شکست؟!!! میگویم: پیش میاد. یه بارم من شکستم. یه بارم بابا شکسته. محکم می گوید: نه! بابا جونم لیوان نمی شکنه!!!!!!
20 مرداد 1393