آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

وابستگیِ آه آلود...

ینی وابستگی به پدر تا این حد؟؟؟؟!!!! امروز باباییش ازخونه رفت بیرون! ما هم رفته بودیم توی اتاق و قایم موشک بازی می کردیم که محمدسجاد متوجه رفتن آقای پدر نشه! وقتی اوضاع آروم شد، اومدیم بیرون. اما ... همه ش دنبال باباش می گشت. از این ور به اون ور. از این اتاق به اون اتاق. بعد هم رفت سمت در، نشست و شروع کرد به جیـــــــــــــــــــــــغ!!! به پهنای صورت اشک می ریخت! حتی گاهی سرش رو می زد به در و می گفت: دَ دَ ! بعد باهاش دوباره بازی کردم تا از سرش افتاد. ولی وقتی بازی رو تموم می کردم و می رفتم واسه استراحت، اونم حافظه ش به کار می افتاد و  می رفت سمت در و همه ی ماجرا رو تکرار می کرد!!!! سه چار دور این فرایند تکر...
13 تير 1392

فهم...

سلام 332 انگار خيلي بيشتر از آنچه که فکرش را مادر پدر ها بکنند اين بچه ها مي فهمند! حتي اگر فقط 1 سال و 4 ماهشان باشد! يکي از صفات حضرت زينب سلام الله عليها فهيمه ي غير مُفَهمه است. يعني فهميده اي که خودش مي فهميد. بدون معلمي! انگار حضرت زينب درونيِ بعضي از بچه ها خيلي بيدار و فعال است! کاش حجاب اين درونيجات ما نيز برداشته شود. زودِ زود. ...
6 تير 1392

شجاعت خرکي!

سلام329 بسيار شجاع است اين بچه. باباش تعريف مي کنه ميگه که: بعضي شبا که با هم مي ريم بيرون پياده روي به زور بايد از دنبال کردن گربه ها (همان توتوي خودمون) منصرفش کنم. اگر حواسم نباشه دم گربه ها را مي گيره و مي کشه. اصلا انگار ترس نداره اين بچه. به حالت نيمکت وار، مي شينه روي ميز ميزبان و خودش رو ميندازه روي زمين که از پشت نياد پايين! جديدا روي مبل و صندليش هم همينطوري مي شينه و مياد پايين!!! ديگه بعضي وقتا ميگم بهش نگم شجاع! ميگم خرکي! البته يه بار جلوي بابايي ش گفتم اين واژه رو کلي ناراحت شدن! ولي خب حق با من بود ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بحث نظري اين پست در ادامه...
2 تير 1392

اذانِ عملي...

دقيقا الان داره اذان ظهر ميگه به وقت تهران.   اشهد ان عليا ولي الله. محمدسجاد اومده چادرم رو ميده به دستم ميگه: »اَلا«    »اَلا«     »اَلا«    »اَلا« ديگه معنيش واضحه! خدا رو شکر يکي ب فکر نماز ما هست توي اين خونه  که سر وقت باشه! اين ابزار آلات تکنولوژيکي که ما را خاک بر سر کرده  ...
29 خرداد 1392

علاقه به بچه هاي کوچک تر...

سلام 320 آخرين روز ماه مبارک رجب، قسمت ما شد بريم زيارت حضرت معصومه سلام الله عليها . در کنارش يه سر به يکي از دوستامون هم زديم اتفاقا بچه دومشون تازه بدنيا اومده بود و 7 ماهش بود. انقدر محمدسجاد بهش علاقه داشت و که مدام مي رفت سمتش و سعي مي کرد بغلش کنه!!!! دست هاش رو مي رسوند به گوش هاش و علاقه ش رو با کشيدن اونها بهش ابراز مي کرد!!!! دو سه تا هم تو سري زد به کله ي بدون موش!! که بهش بگه دوستش داره و خيلي مرده!!! بماند که داداش بزرگه ي محمدامين که اسمش محمدحسين بود، هم تلافي اينها رو در آورد. اما ما متوجه شديم که محمدسجاد چقدر مي تونه از خودش کوچکترها رو دوست داشته باشه و بهشون کمک کنه! مخصوصا اگر اين ...
20 خرداد 1392

اسباب بازي هاي وحدت ملي...

سلام به همه 315 براي محمدسجاد يک عدد تراکتور خوش دست خريديم که اين رو روش نوشتن...   ديگه محمدسجاده ديگه... فَوَسَطنَ بِهِ جَمعا 1 ست!   ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1. آيه 4 سوره مبارکه عاديات. به اين معني که:​ مياندار است و در وسط جمع قرار دارد. بعبارتي مي تواند آدم ها و طيف هاي گوناگون را در برِ خود داشته باشد. اين نشان از داشتن روحيه ي مديريت بين جمعي ست. ...
2 خرداد 1392

زلزله ي خانه ي ما!!!

زبان قاصر است از شرح!   از صداي مکرر عطسه هايش متوجه خراب کاري اش شدم!!! با اعتماد به نفس کامل و لبخند مرا دعوت به همکاري مي کرد!!!!!     دستانش را هر چه مي شستم اين پودر و صابون کامل ليزي اش نمي رفت!!!   ...
6 ارديبهشت 1392

از کتابخوانی به کتابخواری...

  سلام به  همه 280 خب ببینم این کتابه چی توش داره       واااای چه مطالب جالبیه در مورد حیوانات اهلـــــی     چه گاو بامزه ایه     خب سعی می کنم شعرش رو حفظ کنم:   هاهاهاها چـــــــــــه بامزه س صدای گاوه، میگـه مـــــــــا     به به، پس معلومه این کتابه خوبیه... بهتره بخورمش. ...
4 بهمن 1391