آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

شکوفا می شود نقطه

1392/8/25 21:27
نویسنده : م.س و دوستان
241 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره رسید آن روزی که مدت هاست منتظر آمدنش بودم.

روز خوبِ شادمانیِ...

روز خلاقیت...

روز کیف کردن...

روزِ ...

محمدسجاد امروز تمام دیوار اتاق خودش و قسمتی از دیوار سالن را با مداد شمعی یکی کرد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

ف.شریعتمداری
26 آبان 92 0:14
یه چیزی بپرسم؟ اگه یه مادر و پدری هردوشون انقدر منعطف نباشند که این کارهای به قول شما شکوفاننده و متناسب با سن بچه اما به هم ریزاننده ی نظم عمومی زندگی رو اجازه بدن، بفهمن و بپذیرن، چی کار باید کرد؟ مثلا یکی از والدین بپذیره و دیگری حتی ناراحت شه که اون یکی چرا جلوی بچه رو نگرفته. اصلا همینه که میگی سید جان. اصولا یا هر دو خوششون نمیاد یا یکی میاد یکی نمیاد اگر هر دو همراه بودن که بچه ها درخت بودند از بس شکوفا شده بودن. اما این مساله ای که میگی با محبت بین والدین میشه پوشوندش. اگر والدین در مقابل بچه یکی باشند، اثر منفی این رشد نکردنه خودشو نشون نمیده. دوم اینکه این مسائل آموزشیه، جنسش از نوع علمه. اگر والدین اثر این نوع تربیت و برخورد با بچه را بدانند سعی می کنند خودشان را به این سمت تغییر دهند. باید بهشان کتاب معرفی کرد بخوانند. صوت داد گوش بدند. گفتگو کرد باشون.
حمیده مامان علی
26 آبان 92 0:41
سلام سارا جون خوبی دلم برات بسی تنگ شده مرا از دعا خیرت فراموشش نکن گلهای باغ ات رو از طرف من ببوس به به شما هم... ما هم...
فاطمه (مامان محمدسجاد)
26 آبان 92 8:24
سلام. ببین ما مامان ها از چی خوشحال می شیم. اگه من بگم امروز پسرم با کدوم کارش ذوق زدم کرد که کلی بهم می خندی. حیف که نمی تونم بگم. دقیقا می دونم با چی
مادر
26 آبان 92 12:20
لطفا در این زمینه کتاب معرفی کنید
م.س و دوستان
پاسخ
در کدام زمینه؟ شکوفا شدنِ بچه یا شکوفا شدنِ مادر بچه
علامه كوچولو
26 آبان 92 13:02
سلام براي من هم دقيقا هفته پيش اتفاق افتاد توو پذيرايي نشسته بودم و پسرك هم توو اتاقش مشغول نقاشي بود اخه هر وقت نقاشي ميكرد به چند برگه سفيد قانع ميشد و تا همه برگه رو خط خطي نميكرد راضي نميشد منم دلم خوش بچه داره به كارش ميرسه چند دقيقه بعد اومد و ميگه مامان!هيس(انگشت رو بيني)بيا بيا و كشون كشون منو برد يه لحظه دلم خواست درسته قورتش بدم اما در يك آن بدنم لرزيد!اگه مستاجر باشي حال منو درك ميكني خلاصه براي اينكه جلو اين شكوفايي رو نگيريم و ازون طرف هم شرمنده صاحبخونه نشيم در عملياتي موفقيت اميز كل مداد شمعيها رو مخفي كردم و براش تخته جادويي خريديم نمي دوني با چه لذتي ميكشه و پاك ميكنه بعد دوياره و دوباره
م.س و دوستان
پاسخ
اتفاقا انقدر این چند روز صاحبخونه رو دعا کردم که از رنگ اعلا برای دیوارای خونه استفاده کرده که حد نداره... می کشه و پاک می کنم می کشه و پاک می کنم هی می کشه هی پاک می کنم
علامه كوچولو
26 آبان 92 13:03
راستي ماماني ميخواي به نظرات پاسخ بدي اول رو كادر صورتي جلو شكلكها كليك كن بعد پاسخت رو بنويس اينطوري من خواننده نظرات قبل رو با پاسخ شما قاطي نميكنم(ايكن يه ادم فضول)
م.س و دوستان
پاسخ
بسیار ممنون
نفس
26 آبان 92 13:48
سلام ساراي خوبم انشاالله كه با دو فرزند گلت خوب باشي نوشته هايت بسيار عالي و مفيد است .هزار ماشالا به دسته گلاي نازت
ام‌طاها
26 آبان 92 16:27
ماشاء‌الله
مادر
27 آبان 92 11:14
جفتش ایمیل تون رو بفرمایید لطفا