موتور و 103 روزگی...
سلام به همگی 127
یه دفه دیدم در وا شد و بابام با موتور وایساده بودن دم در...
مامان: وای خدایا بعدِ یک سال سوار موتور بشم؟؟؟؟!!!!!
باز هم مامان: وای ینی الان باید با محمدسجاد سوار موتور بشم؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
باز هم مامان: وای محمدسجاد سه ماهشه خب هنوز!!!!
باز هم مامان: وای چطوری بشینم؟؟!!!
باز هم مامان: وای محمدسجاد رو چی کارش کنم و کجا بذارمش و چطوری بگیرمش؟؟؟؟!!!!
باز هم مامان: بسم الله الرحمن الرحیم
وای خدا.... چادرم گیر نکنه به چرخ!
نخوریم زمین!
مامانم مُرد و زنده شد تا رسیدیم خونه.
بابام: دیگه سوار موتور نمی شیم.
باز هم بابام: محمدسجاد هنوز خیلی کوچیکه!
فکر کنم بابام هم مُرد و زنده شد تا رسیدیم خونه، ولی به روی خودش نیاورد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به هزار والذاریات سوار شدم ینی اگه بدونید!
اولش گرفتمش بغلم
دوم؛ چادرم رو کشیدم روو سرش که باد نخوره و نچاد!
سوم؛ مدااااام سرش رو از اون زیر میاورد بیرون و احساس می کرد نمی تونه نفس بکشه!!
چهارم؛ انقدر این بغل و اون بغل کردم که کوتا بیاد و بی خیالِ تماشای خیابون بشه!
پنجم؛ یه دفه گشنه ش شد، ینی بیشتر ادا در میاورد!!!
ششم؛ دست به سرش کردم تااا خوابش برد!!
هفتم؛ می ترسیدم بخوابونمش به صورت عمودی، می گفتم یهو یکی از بغل میزنه بهش!!!
هشتم؛ خوابوندمش بین خودم و باباش به صورت عمودی و به باباش می گفتم قربونت، خواستی بیفتی از چپ بیفت نه از راست! ملاجش سمت راسته!!!!
ینی میخام بگم روانی شدم تا رسیدیم خونه.
خدا واسه همه بخیر بگذرونه همه چی رو.