گزارش تصويري
سلام 323
چند روز پيش از تخت افتاد1 و با صداي گريه از خواب بيدار شد.
صبح حدوداي 7 بود.
با سرعت رفتم توي اتاق و ديدم ايستاده اون لبه ي تخت و داره گريه مي کنه اساسي.
خيلي ناراحت و مضطرب شده بودم.
باباش براش آب آورد با 2 تا خرما.
نشست روي تخت و شروع کرد به خرما خوردن همراه با آب.
وسط خوردنش بود که ازش پرسيدم:
«مامان! چطوري افتادي از روي تخت؟»
-مي خواستم ببينم با کدوم ورش افتاده، سر دست پا و ...!-
اصلا فکرش رو نمي کردم که جوابمو بده.
عميقا داشت به سوالم فکر مي کرد.
همونطوري که خرماش دستش بود خودش رو با کتف سمت چپش انداخت روي تشک تخت و پاهاش رو داد هوا.
بعدشم نشست و شروع کرد به ادامه ي خرما رو خوردن.
يعني با باباش کلي حظ کرديم از اين گزارش تصويري محمدسجاد جون.
و خدا رو شکر کرديم که با سر نيفتاده روي زمين!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 اينکه انقد راحت مي گم افتاد رو به دل گندگي نگيريد. ديگه بچه داري فراز و نشيب داره. ما مدام داريم به وجود ملائکه ي محافظ محمدسجاد در خونه مون ايمان پيدا مي کنيم.