آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

وابستگی خوب

هر روز وابستگی اش به والدینش بیشتر و بیشتر می شود. هر روز کمتر پیش کسی می ماند و می گذارد من مقداری تنها باشم و به امورات برسم. این بهترین اتفاق یک رشد دوره ی اول است. وابستگی به والدین. کم کم درست می شود. به 4 و 5 سال که می رسد انقدر غیر وابسته می شود که  منَ  ت به جوش می آید که هان! من مادرت هستم! به منِ مادرت توجه کن! اما او... این بهترین لحظاتی ست که سلامت فرزندم را از آن می بینم. وابستگی ات از من به ولی ت منتقل شود  و همینطور سلسله را مستقیم طی کنی پسرم. ...
2 آبان 1393

قصه سر خود

روی صندلی ماشین نشسته و در حرکتیم. شب است. دارد برای خودش قصه می گوید: عمو پورنگ اومد پیشم با هام دست داد خب؟! بعدش با هم میریم پارک. بستنی می خوریم میخواستم یواشکی از آینه ببینمش که متوجه شد و خندید و ذوق کرد و قصه اش به سر رسید.
22 مهر 1393

راهکارهای حرف زدن کودک

اوصیکم به صحبت با فرزندانتان در سالهای ابتدایی زندگی. غایتی که  در روایات برای 7 سال اول رشد کودک در نظر گرفته شده است، مزین بودن به  کلام طیب   است. یعنی کودک وقتی این دوره را با موفقیت به پایان می رساند که بتواند تمامی خواسته های خود را به صورت مکالمه با مخاطبش در میان بگذارد. برای این منظور و رسیدن به این غایت چند راه پیشهاد می شود؟ 1.  از هر موقعیتی برای توضیح دادن استفاده کنید. مثلا:  زمین خوردن:  آخ زمین خوردی؟ دردت گرفت؟ کجای پات درد میکنه؟ اینجا؟ نه؟ اینجا؟ ببینم چی شده؟ قرمزه شده؟ زخم شده؟ خون میاد؟ و ... 2.  در حین انجام کارهای مرحله ای...
8 مهر 1393

بازی و فراغت مادر

یکی از راه های رهایی از دست نوگلان باغ زندگی این است که  در ابتدای روز، هنگامی که تازه از خواب برخواسته اند،  حساااااابی با آنها بازی کرد. برایشان وقت گذاشت. سر به سرشان گذاشت. و اساسی انرژی صرفشان کرد و انرژی تمام نشدنی شان را خرج کرد. با این کار می توان از بقیه روز با درصد بیشتر از روزهای دیگر بهره برداری کرد. ...
5 مهر 1393

چرا

محمدسجاد تبدیل به یک پرسشگر حرفه ای و قهار شده. همه چیز براش سواله. عکس دوست باباش رو نشون میده میگه : کیه؟ میگم: عمو. میگه: چرا؟!!!! :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: - بابا جوونم کجاست؟ / سر کار. - چراا؟؟؟!!! :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: و قس علی هذا
3 مهر 1393

الو ... بابا جونم

تلفن را بر می دارد تماس می گیرد: سلام بابا جونم پس کی میای خونه مون؟ -حتی اگر 1 ساعت از رفتن بابا جونش گذشته باشد- همچین پسر با احساس و خوش زبانی داریم، و البته تاثیر کلامش تا پاسی از شب طول می کشد.
24 شهريور 1393

کمک می کنم

هنگامه ی شام جلسه خانوادگی مدرسه قرآن بود که یک قابلمه ی بسیار بزرگ آش وارد شد. ۴ نفر مرد تنومند هر یک سمتی از آن را گرفته و حمل میکردند. یکی از این تنومندان قدش مشخص نبود، فقط پاهایش در حرکت تند جلو وعقب میشد. وقتی قابلمه بر زمین گذاشته شد، از مرد گمنام رونمایی شد. او کسی نبود جز: آقا محمدسجادِ قوی و قهرمان و مستقل و یاری رساننده دیگران.
20 شهريور 1393

اسباب کشی

بالاخره اسباب کشی ما هم تمام شد و وارد منزل جدید شدیم. بسیار فعالیت جذابی بود. در عرض ۱۰ روز از جایی جمع شدیم و جایی دیگر پهن. بچه ها هم صفایی کردند. از تمام اقوام بالاخص دوستانم که حق خواهری بر گردنم گذاشتند کمال سپاسگذاری رو دارم. جبران کنیم ایشالا
16 شهريور 1393