قصه سر خود
روی صندلی ماشین نشسته و در حرکتیم.
شب است.
دارد برای خودش قصه می گوید:
عمو پورنگ اومد پیشم
با هام دست داد
خب؟!
بعدش با هم میریم پارک. بستنی می خوریم
میخواستم یواشکی از آینه ببینمش که متوجه شد و خندید و ذوق کرد و قصه اش به سر رسید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی