خوردن عسل!
زینب رو خوابوندم و یواشکی گذاشتمش روی تخت.
دورش رو بالش گذاشتم که دیده نشه، بلکه چند دقیقه بیشتر بخوابه!
محمدسجاد بعد از گشتن و پیدا نکردن خواهرش اومده میگه:
نی نی کوشش؟
میگم: خوردمش!
میاد جلو، دست میزنه به دلم؛ میگه: بِدِش مامانیــــــــــــــــــــــــی!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی