خاطرات سفر عید 92
سلام 305
ما امسال با مامانی 1 و خان دایی و خاله و دایی م رفتیم مسافرت به سمت شمال غرب ایران؛ تبریز!
یه عالمه عکس گرفتیم با پسردایی هام و دختر خاله م که تقریبا همه ش ناپدید شدن!
و چون بابام نبود از خیلی جاها هم یادمون رفت که عکس بندازیم!
محمدسجاد در حال هوا خوردن در جاده ی تبریز-کندوان:
هوا کاملا خنک و سرد بود و ما ناچار از پوشاندن بچه ها از لباس گرم بودیم!
این هم خودِ کندوان:
از فرصت ها استفاده میکردیم و تا آفتاب گرمی می تابید آستین ها را برای دریافت ویتامین D بالا می زدیم!
خدا خاله و زندایی رو خیر بده که گاه و بیگاه من رو میگرفتن از مامانم و بغلشون بودم.
برگشتنی هم رفتیم گنبد سلطانیه و با دختر خاله م رفتیم پشت وانت سرایدار مسجد و کلی حال کردیم:
چون هنوز بابا و مامان تسنیم بانو-دخترخاله- هنوز ب نتیجه نرسیدن که عکس دخترشون رو بذارن توی وبلاگ در معرض عموم یا نه با هم به احترام این به نتیجه نرسیدنشون عکس دخترشون رو سانسور کردیــــــــم!!!!
توی مسجد، این دو تا وروجک که همه ش با هم در حال مو کشیدن و جیغ زدن بودن به صورت خیلی مرموز داشتن صحبت می کردند و نقشه هایی از برای جاروی مسجد می کشیدند!!!
گنبد سلطانیه بزرگترین گنبد خشتی جهان بود!
واردش که می شدی 1000 پله می خورد تا برسی به طبقه بالای مسجد و از اونجا همه جا رو تماشا کنی!
این بود از داستان سفر ما.
شاگلی، مسجد کبود و چند جای دیگه هم رفتیم و کلی صفا کردیم.