روزه نگرفتن و ایجاد محبت!
سلام به همگی 156
سال پیش در ماه مبارک رمضان، من توی دل مامانم بودم.
نزدیک دو و نیم یا سه ماه م بود.
مامانم طفلی نتونست روزه بگیره، به خاطر من
ام سال هم، ماه رمضان من 5 ماه م هست.
مامانم طفلی نمی تونه هیچ کدوم از روزه هاش رو بگیره، چون من سلامتی م به خطر می افته.
ینی فقط به خاطر من
من خیلی مامانم رو دوست دارم، که به خاطر من بهترین و لذت بخش ترین برنامه های زندگی ش رو رها کرده و انجامشون نمی ده.
خیلی هم خدا رو دوست دارم که منو دوست داره که این اجازه رو به مامانم داده تا نشون بده که انقدررررررررر من رو دوست داره.
چقدر دنیا قشنگه همه هم رو دوست دارند.
خدا من رو.(چون به خاطر سلامتی من به مامانم گفت روزه نگیره)
مامانم من رو.(چون به خاطر سلامتی من روزه نمی گیره)
مامانم خدا رو.(چون حرف خدا رو گوش داده و از روزه که خیلی دوستش داشته گذشته)
خدا مامانم رو.(چون به خاطر سلامتی مامانم بهش گفته روزه نگیره)
من خدا رو.(چون انقدر هوای من و مامانم رو داره)