همه آماده... خبــــــــــــــــــــــر دار!
نشسته ام آجیل می خورم البته کتابی هم دستم است و البته تر برنامه تلویزیون نظرم را جلب کرده. هنوز تا زمان ورود بابای منزل مان خیلی مانده است.
صدای ماشین یا موتوری می آید.
محمدسجاد بدو بدو می رود سمت در.
با تعجب به من نگاه می کند و می گوید:
باشوو... باشوو...مامان باشوو.... بابا اومد!!!
کلا خیلی خوب از پدرش استقبال می کند. واقعا آدم به وجد می آید. خستگی همسایه ها هم به گمانم از این همه شور و اشتیاق محمدسجاد و فریادهایش به در می رود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی