آقا محمد سجادآقا محمد سجاد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

قهرمان شکست ناپذير...

من محمدسجاد مکرمی هستم... یک قهرمان شکست ناپذیر...

شفاي چند ساعته!

1391/12/27 8:13
نویسنده : م.س و دوستان
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 301

چند روز است سرفه هاي خشک امانش را بريده.

ماماني ها هم نگران محمدسجادند!

اين ماماني ميگن: مراقب تغذيه ش باش که چي بخوره چي نخوره گلوش حساس نشه!

اون ماماني ميگن: واي خدا نکنه حساسيت باشه!

به هر حال ديروز صبح بردمش يک دکتر نزديک خونه مون. تشخيصش آلرژي بود و کلي دارو داد.

به ماماني ها گفتم.

اون ماماني:  کلي غمزده شده بود. ميگفتن واي نکنه به آسم کشيده بشه آلرژي خطرناکه. رفته بودن قم.

بعده نماز مغرب و عشا با داييش برديمش دکتر خودش.

دارو ها رو نشونش دادم به معاينه اي کرد و گفت: سرماخوردگيه!!!

علائمش هم درونيه. به جاي آبريزش بيني، آبريزش از مجاري داخلي بيني داره به سمت حلق! سرفه هاش هم واسه اونه. فقط يک سرم شستشو تجويز کرد و هر يک ساعت يک ميل در بيني محمدسجاد بايد ريخته بشه.

به ماماني ها گفتم.

اون ماماني از قم برگشته بود. فکر کنم انقد دعا کرده بودن فکر کنم خانوم شفا داد پسر ما رو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

فاطمه (مامان محمد سجاد)
27 اسفند 91 9:05
خدارو شکر که طوری نبود. می تونم اسم دکترشو بپرسم؟ آخه ما هنوز یه دکتر خیلی مطمئن پیدا نکردیم

دکتر احمدرضا فرسار
مامان محمد امین
28 اسفند 91 16:14
خدا روشکر که سرماخوردگی بوده انشالله زودی خوب بشه
مینا مامی لیانا
28 اسفند 91 19:12
وای اینجا رو ببین آپ بارون شده خدارو صدهزار مرتبه شکر .....چه حالی میده این جور شفاهای خوب خوب
مامان محمدطه
28 اسفند 91 19:43
خدا رو شکر که خوب شد اما طه از وقتی به دنیا اومده اگزما داره و خوب نمیشه به هیچ ترتیبی گاهی شدید میشه گاهی هم مثل الان ها خفیف است
مامان نسرین
29 اسفند 91 2:16
خداروشکر که فقط یه سرماخوردگی بوده ایشالله هر چه زودتر خوب میشه عیدتونم مبارک عزیزمممممممممممممم
اَوینار
29 اسفند 91 18:51
بسم الله
سلام
الحمدلله
ان شااله همه بیماریهای آدم همینطوری چند ساعته شفا پیدا کنند

تقدیم به محمد سجاد، زینب و خانواده نازنینشان :

بهار بهار، صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی!
صدات میاد اما خودت کجایی؟

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟

بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد

بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه

حیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون

بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی

یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود

یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود

آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون

بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد

چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد

یه حرف یه حرف حرفهای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد

دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار چه اسم آشنایی!
صدات میاد اما خودت کجایی؟

وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟

یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود

چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت

محمد علی بهمنی



ممنون اوینار جان.
كتي(مامان آقا مهديار)
29 اسفند 91 23:39
صدمبارک به تو آن عیدکه فردا باشد نـوروز نـوید وصـل دلـها بـاشـد امـیـد که با فضل خداوند جـلـیّ سـال فـرج مـهـدی زهـرا باشـد سال نو بر شما مبارک باد
مهسا(مامان هستی)
30 اسفند 91 13:42
خداروووووووو شکر سارااااااااا گلی عید شماااااااا مباااارک
ام طاها
4 فروردین 92 12:31
سلام از وبلاگ «زینب بانو» آمدم اینجا. خدا بهتان ببخشدشان؛ چه شادی دلچسبی دارید با بچه‌ها!

پ ن: چرا اینجا به آن یکی وبلاگ لینک نیست؟ شاید هم من ندیدم

همينجوري!