هدیه امام حسن جان من.
سلام به همه 272
طبق برنامه چهارشنبه شب ها می ریم جلسه خانوادگی. جلسه ی قرآن و نهج البلاغه ست.
دوستای مامان و بابام اونجا هستند هم من همه شون رو خیلی دوست دارم هم اونا منو خیلـــــــــــــــی دوست می دارند
دیشب مراسم شهادت امام حسن مجتبی امام دوممون بود.
خیلی قشنگ بود. همه ی صندلی ها رو جمع کرده بودند و همه مون به احترام خاک نشین بودن امام حسن جونم روی زمین نشسته بودیم.
البته من روی زمین ننشسته بودم بلکه از این ور به اون ور قِل می خوردم
دیشب عمو کریمی برامون روضه ی امام حسن خوند و من و بچه های دیگه دور سفره ای که شمع روشن کرده بودن و هدیه های ما رو هم گذاشته بودند اونجا نشسته بودیم.
البته من کنار سفره ننشسته بودم بلکه از این ور به اون ورش قِل می خوردم
بعدش به همه ی دوستام هدیه کتاب داستان دادند. هر کس می تونست خودش انتخاب می کرد و مال من رو هم مامانم انتخاب کرد.
امروز هم نشست روی کاناپه و شعرش رو برام کــــــــــــامل خوند.
البته من کنارش ننشسته بودم بلکه از این ور به اون ور خونه قِل می خوردم
این هم عکس کتاب من هدیه ی امام حسن به من و دوســــــــتامه.
البته مال اونا فرق داشت. داستان زندگی اماما بود.
این کتاب داستان زندگی یک پیر مردیه به نام عبدالرحیم که از جوونی به زائرای مسجد جمکران کمک می کرده و در پیری الاغش رو می دزدن و بعد ادامه ی ماجرا...
کتاب از انتشاراتِ برکات اهل بیت علیهم السلام است.
شاعرش هم جناب ملک است.
خیلی قشنگ و عملی بود کتابش.
این هم برای شاعر و تصویرگر و کلیه ی دست اندکاران کتاب من: