همه آماده! چار دس ت و پــــا
سلام به همگی 270
دیشب 4دست و پا از دستم فرار می کرد وروجک جونم.
من 4 دست و پا شده بود و مثلا جوری که حواسم بهش نیست حرکت می کردم.
بیشتر برعکس جهتی که اون می رفت.
محل نمیذاشتم بهش.
بعد یهو از بین دست و پاهام به حالت چپکی نگاش می کردم و محمدسجاد هم جییییییییغ می کشید و دَر می رفت.
بعد که دَر می رفت منم دِ برو می رفتم دنبالش و می گفتم
هام هام... اومدم بخورمت...
الهی فداش شم ... می رفت به میز و زیرتلویزیونی و مبلا متوسل می شد و می ایستاد و
می خواست از دست من فرار کنه و بره بالای اونا.
وای که چه تلاشی از خودش به خرج میداد.
چه جیییییییییییغایی می کشید.
چه خنده هایی می کرد.
در حین اینکه باهاش بازی می کردم، باورم هم نمی شد که این پسر انقـــــــــــــــدر بزرگ شده که
هم فرار می کنه، هم می فهمه که باید دَر بره، هم دنبال پناه گاه می گرده، هم منتظره که بدوئم دنبالشو بخورمش، هم شیطنت از دندونا و زبون و چشما و لپاش می باره!
واقعا که چقدر زود می گذره.
امام علی میگن که سرعت گذر عمر مثل گذرِ ابره ها!!!
انگار ادم تا بچه دار نشه لحظه به لحظه بودن این قضیه رو درک نمی کنه.
خیلی دوستــــــــــــــــــش دارم.